تأملات یک انسان

وَ عَسی ان تکرَهوا شَیءً و هوَ خَیرُ لَّکم، و عَسی اَن تُحِبّوا شیءً و هُوَ شرُّ لَّکُم والله یعلمُ و انتم لا تَعلَمون

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

۰۷
اسفند

ممکن هست گاهی شرایطی در زندگی ایجاد شود که انسان را به دور دست ها ببرد. البته نمی شود دقیق گفت به دور دست ها زیرا به ما بسیار نزدیک است فقط مسأله آنجاست که ما فراموش میکنیم.

وقتی نگاهش می کردم شاید میشد خستگی را در چهره اش را به وضوح دید. خسته و درمانده از این دنیای دون و پست... دنیایی که به او هم مانند دیگران وفا نکرد. نگاهش میکردم و با خود فکر میکردم، شاید بهتر است بگویم مدام به خود تلقین میخواندم این تویی ، خودت را ببین ، فردا روزی نوبت به تو میرسد، زمانی که تمام توانت را به کار میگیری برای بیان سخنی اما کسی نه می شنود و نه متوجه میشود. سخت است این را بگویم اما دیگر با یک میت فرقی نمی کرد. دهانش باز بود و دیگر نمی توانست سخنی بگوید و فقط صداهای نامفهومی که کسی نمی فهمید. دیگر نمی توانست غذا و آب بخورد، مانده های غذا در لابلای دندان هایش مانده بود و ... من مات او شده بودم نه فقط برای دلتنگی، بیشتر برای دیدن خودم در آینده ای نزدیک. مدام به یاد می آوردم زمانی که جانوران ریز پوستم را در قبر میخورند و من هستم و شب اول قبر...

ترجمه خطبه 221 نهج البلاغه 

1 -هشدار از غفلت زدگى‏ ها 
شگفتا چه مقصد بسیار دورى و چه زیارت کنندگان بی خبرى و چه کار دشوار و مرگبارى پنداشتند که جاى مردگان خالى است، آنها که سخت مایه عبرتند، و از دور با یاد گذشتگان، فخر مى‏ فروشند. آیا به گورهاى پدران خویش مى‏ نازند و یا به تعداد فراوانى که در کام مرگ فرو رفته‏ اند آیا خواهان بازگشت اجسادى هستند که پوسیده شده و حرکاتشان به سکون تبدیل گشت آنها مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنى روى آورند عاقلانه‏ تر است تا آنان را وسیله فخر فروشى قرار دهند اما بدان ها با دیده‏ هاى کم سو نگریستند، و با کوته بینى در امواج نادانى فرو رفتند، اگر حال آنان را از خانه ‏هاى ویران، و سرزمین‏هاى خالى از زندگان، مى‏ پرسیدند، پاسخ مى‏ دادند: آنان با گمراهى در زمین فرو خفتند، و شما ناآگاهانه دنباله روى آنان شدید. بر روى کاسه‏ هاى سر آنها راه مى‏ روید، و بر روى جسدهایشان زراعت مى ‏کنید، و آنچه به جا گذاشته‏ اند مى‏ خورید، و بر خانه‏ هاى ویران آنها مسکن گرفته‏ اید، و روزگارى که میان آنها و شماست بر شما گریه و زارى مى‏ کند، آنها پیش از شما به کام مرگ فرو رفتند، و براى رسیدن به آبشخور، از شما پیشى گرفتند. 
2 -شرح حالات رفتگان 
در حالى که آنها داراى عزّت پایدار، و درجات والاى افتخار بودند. پادشاهان حاکم، یا رعیّت سر فراز بودند که سرانجام به درون برزخ راه یافتند، و زمین آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدن‏هاى آنان خورد، و از خون آنان نوشید، پس در شکاف گورها بى جان و بدون حرکت پنهان مانده‏ اند. نه از دگرگونى ‏ها نگرانند،
و نه از زلزله‏ ها ترسناک، و نه از فریادهاى سخت هراسى دارند. غائب شدگانى که کسى انتظار آنان را نمى ‏کشد، و حاضرانى که حضور نمى ‏یابند، اجتماعى داشتند و پراکنده شدند، با یکدیگر مهربان بودند و جدا گردیدند، اگر یادشان فراموش گشت، یا دیارشان ساکت شد، براى طولانى شدن زمان یا دورى مکان نیست، بلکه جام مرگ نوشیدند. گویا بودند و لال شدند، شنوا بودند و کر گشتند، و حرکاتشان به سکون تبدیل شد، چنان آرمیدند که گویا بیهوش بر خاک افتاده و در خواب فرو رفته‏ اند. همسایگانى هستند که با یکدیگر انس نمى ‏گیرند و دوستانى ‏اند که به دیدار یکدیگر نمى ‏روند. پیوندهاى شناسایى در میانشان پوسیده، و اسباب برادرى قطع گردیده است. با اینکه در یک جا گرد آمده‏ اند تنهایند، رفیقان یکدیگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مى‏شناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، یا روزى که به سفر مرگ رفته‏ اند براى آنها جاویدان است. خطرات آن جهان را وحشتناک‏تر از آنچه مى‏ترسیدند یافتند، و نشانه‏ هاى آن را بزرگ‏تر از آنچه مى‏ پنداشتند مشاهده کردند. براى رسیدن به بهشت یا جهنّم، تا قرارگاه اصلى ‏شان مهلت داده شدند، و جهانى از بیم و امید برایشان فراهم آمد. اگر مى‏ خواستند آنچه را که دیدند توصیف کنند، زبانشان عاجز مى ‏شد. 
3 -پیام مردگان 
حال اگر چه آثارشان نابود، و اخبارشان فراموش شده، امّا چشم‏ هاى عبرت بین، آنها را مى ‏نگرد، و گوش جان اخبارشان را مى ‏شنود، که با زبان دیگرى با ما حرف مى‏ زنند و مى‏ گویند: چهره‏ هاى زیبا پژمرده و بدن‏هاى ناز پرورده پوسیده شد، و بر اندام خود لباس کهنگى پوشانده‏ ایم، و تنگى قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از یکدیگر به ارث برده‏ ایم، خانه‏ هاى خاموش قبر بر ما فرو ریخته، و زیبایى ‏هاى اندام ما را نابود، و نشانه ‏هاى چهره ‏هاى ما را دگرگون کرده است. اقامت ما در این خانه‏ هاى وحشت‏زا طولانى است، نه از مشکلات رهایى یافته، و نه از تنگى قبر گشایشى فراهم شد. مردم اگر آنها را در اندیشه خود بیاورید، یا پرده‏ ها کنار رود، مردگان را در حالتى مى ‏نگرید که حشرات گوش‏هایشان را خورده، چشم‏هایشان به جاى سرمه پر از خاک گردیده، و زبان‏هایى که با سرعت و فصاحت سخن مى‏گفتند پاره پاره شده، قلب‏ها در سینه‏ ها پس از بیدارى به خاموشى گراییده، و در تمام اعضاى بدن پوسیدگى تازه ‏اى آشکار شده، و آنها را زشت گردانیده، و راه آفت زدگى بر اجسادشان گشوده شده، همه تسلیم شده، نه دستى براى دفاع، و نه قلبى براى زارى دارند. و آنان را مى‏ بینى که دل‏هاى خسته از اندوه، و چشم‏ هاى پر شده از خاشاک دارند، و حالات اندوهناک آنها دگرگونى ایجاد نمى‏ شود و سختى ‏هاى آنان بر طرف نمى‏ گردد. 
4 -عبرت از گذشتگان 
آه زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایى را که با غذاهاى لذیذ و رنگین زندگى کردند، و در آغوش نعمت‏ها پرورانده شدند به کام خویش فرو برد. آنان که مى‏ خواستند با شادى غم‏هاى را از دل بیرون کنند، و به هنگام مصیبت با سرگرمى‏ها، صفاى عیش خود را برهم نزنند، دنیا به آنها و آنها به دنیا مى ‏خندیدند، و در سایه خوشگذرانى غفلت زا، بى خبر بودند که روزگار با خارهاى مصیبت زا آنها را در هم کوبید و گذشت روزگار توانایى ‏شان را گرفت، مرگ از نزدیک به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهى که انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصّه‏ هاى پنهانى که خیال آن را نمى‏کردند، در جانشان راه یافت، در حالى که با سلامتى انس داشتند انواع بیمارى‏ها در پیکرشان پدید آمد، و هراسناک به اطبّا، که دستور دادند گرمى را با سردى، و سردى را با گرمى درمان کنند روى آورند که بى نتیجه بود، زیرا داروى سردى، گرمى را علاج نکرد، و آنچه براى گرمى به کار بردند، سردى را بیشتر ساخت، و ترکیبات و اخلاط، مزاج را به اعتدال نیاورد، جز آن که آن بیمارى را فزونى داد، تا آنجا که درمان کننده خسته، و پرستار سرگردان، و خانواده از ادامه بیمارى‏ها سست و ناتوان شدند، و از پاسخ پرسش کنندگان درماندند، و در باره همان خبر حزن آورى که از او پنهان مى‏داشتند در حضورش به گفتگو پرداختند. 
5 -سختى ‏هاى لحظه مرگ 
یکى مى ‏گفت تا لحظه مرگ بیمار است، دیگرى در آروزى شفا یافتن بود، و سوّمى خاندانش را به شکیبایى در مرگش دعوت مى‏کرد، و گذشتگان را به یاد مى‏آورد. در آن حال که در آستانه مرگ، و ترک دنیا، و جدایى با دوستان بود، ناگهان اندوهى سخت به او روى آورد، فهم و درکش را گرفت، زبانش به خشکى گرایید. چه مطالب مهمّى را مى‏بایست بگوید که زبانش از گفتن آنها باز ماند، و چه سخنان دردناکى را از شخص بزرگى که احترامش را نگه مى‏ داشت، یا فرد خردسالى که به او ترحّم مى‏ کرد، مى‏ شنید و خود را به کرى مى ‏زد. همانا مرگ سختى‏ هایى دارد که هراس انگیز و وصف ناشدنى است، و برتر از آن است که عقل‏هاى اهل دنیا آن را درک کند.
  • 5 3 1